خپه
فارسی
ویرایشریشه شناسی
پهلوی
اسم
ویرایش- ️🗣 // 📤 🌐
- خپه. فشردگی گلو. ( ناظم الاطباء ). خبه. خَبَک. خَباک. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی. || عطسه. || احتباس نفس. نفس بریده و دم گرفته. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) گرفته. مقابل باز و صاف. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : رنگ این اطاق خفه است. صدای او خفه است. - خفه خفه ؛ آهسته آهسته در سخن. ( یادداشت بخط مؤلف ). - هوای خفه ؛ هوایی که دم کرده و نفس در آن تنگ میشود. هوای دم کرده. ( یادداشت بخط مؤلف ) : زیر آسمان گرم و هوای خفه برای سوسن یکنواخت و غم انگیز بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 12 ). || دلتنگ. دلگیر. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دورنمای شهر خفه ، مرموز... پیدا بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 10 ). - اطاق خفه ؛ اطاق دلگیر. || تنگ خلق. کج خلق. ( از لغت محلی شوشتر ). - خفه شدن ؛ تنگ خلق شدن. چون : از دست فلانی کم کم داشتم خفه می شدم. - خفه کردن ؛ تنگ خلق کردن. عصبانی کردن. چون : حسن داشت کم کم مرا خفه می کرد. || گلوفشرده. ( ناظم الاطباء ). مرده بر اثر فشردن گلو. - خفه شدن ؛ گلو فشردن و بر اثر آن مردن. - خفه گردیدن ؛ خفه شدن. مردن بر اثر فشرده شدن گلو. ( یادداشت بخط مؤلف ). بسته شدن راه گلو : برنجد گلویی که بی خون بود خفه گردد ار خونش افزون بود. نظامی. - خفه نمودن ؛ خفه کردن. || سرفه. سعال. ( ناظم الاطباء ). ----خفه. [ خ ُ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) سرفه. سعال. ( ناظم الاطباء ). ----خفه. [ خ ِف ْ ف َ ] ( ع مص ) سبک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). سبک شدن و در خدمت. شتافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) سبکی. ( منتهی الارب ) ( دهار ).
منابع ها. لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
ترجمه
ویرایش
|