فارسی ویرایش

(دِ)

اسم ویرایش

  1. چشم، عین.

جمع ویرایش

  1. دیدگان.

صفت مفعولی ویرایش

  1. رؤیت شده، منظور.
  2. نگاه، نظر.
  3. مردمک چشم. ؛ ~سپید کردن کنایه از: کور شدن از شدت چشم به راهی. (? (دیده بان (~.)

صفت مرکب ویرایش

  1. دیدبان:
  2. مأموری که بالای دیدگاه ایستد و هرچه از دور بیند به مافوق خود خبر دهد.
  3. نگاهبان، قراول.

منابع ویرایش

  • فرهنگ لغت معین

برگردان‌ها ویرایش

انگلیسی
eye