فارسی ویرایش

ریشه لغت ویرایش

  • فارسی

آوایش ویرایش

  • /زبان/آور/

  صفت ویرایش

زبان‌آور

  1. (مجاز): آنکه با بیانی خوش و لحنی مؤثر سخن می‌گوید؛ سخن‌ور.
  2. خوش بیان. شخص نطاق و خوب حرف زننده. فصیح و بلیغ. کنایه از فصیح.
  3. بی‌باک و گستاخ در سخن. بدگو، زبان‌باز.

 مثال ویرایش

  1. زبان آوری بود بسیار مغز -- که او برگشادی سخن‌های نغز (فردوسی)
  2. زبان آوری چرب گوی از میان -- فرستاد نزدیک شاه جهان (فردوسی)

  عامیانه ویرایش

  1. کنایه از شاعر.

 مثال ویرایش

  1. تا زبان آوران همه شده‌اند -- یک‌زبان در ثنای آن دوزبان (مسعودسعد)
  2. زبان آوری کاندرین عدل و داد -- ثنایت نگوید زبانش مباد (سعدی)
  3. غماز و نمام. (ناظم الاطباء)
  4. بی‌باک در سخن
    زبان آور بی‌خرد سعی کرد -- ز شوخی ببد گفتن نیک‌مرد (سعدی)
    چو سعدی که چندی زبان بسته بود -- ز طعن زبان آوران رسته بود

منابع ویرایش

  • فرهنگ بزرگ سخن