فارسی

ویرایش

ریشه لغت

ویرایش
  • فارسی

آوایش

ویرایش
  • /سادِ/

ساده

  1. آسان، راحت. عادی، معمولی. صاف، هموار. بی‌چین و گره.
  2. بدون نقش و نگار مانند پارچه ساده و یکرنگ. کنایه از آدم بی‌حال و غش، پاک، خال.
  3. (مجاز): زودبار، خوش‌باور. ساد‌لوح، ابلهه، نادان.
  4. بسیط، بدون ترکیب؛ پسری که هنوز ریش درنیاورده؛ بدون زینت و زیور؛ لغزان، لغزنده؛ تراشیده، سترده.
  1. جیزی که از یک جزء تشکیل‌شده‌باشد.

  صفت مفعولی

ویرایش
  1. ساییده شده.
  1. ایستاده، مخففِ ستاده.

زبان دیگر

ویرایش

ریشه لغت

ویرایش
  • عربی
  1. جمع سائد (ساید)؛ سادات.
  2. فرزندان رسول اکرم و ائمه اطهار، مهتران.

––––

برگردان‌ها

ویرایش
ترجمه‌ها

منابع

ویرایش
  • فرهنگ لغت معین
  • فرهنگ بزرگ سخن