ساده
فارسی
ویرایشریشه لغت
ویرایش- فارسی
آوایش
ویرایش- /سادِ/
صفت
ویرایشساده
- آسان، راحت. عادی، معمولی. صاف، هموار. بیچین و گره.
- بدون نقش و نگار مانند پارچه ساده و یکرنگ. کنایه از آدم بیحال و غش، پاک، خال.
- (مجاز): زودبار، خوشباور. سادلوح، ابلهه، نادان.
- بسیط، بدون ترکیب؛ پسری که هنوز ریش درنیاورده؛ بدون زینت و زیور؛ لغزان، لغزنده؛ تراشیده، سترده.
صفت
ویرایش- جیزی که از یک جزء تشکیلشدهباشد.
صفت مفعولی
ویرایش- ساییده شده.
قید
ویرایش- ایستاده، مخففِ ستاده.
زبان دیگر
ویرایشریشه لغت
ویرایش- عربی
اسم
ویرایش- جمع سائد (ساید)؛ سادات.
- فرزندان رسول اکرم و ائمه اطهار، مهتران.
––––
برگردانها
ویرایشمنابع
ویرایش- فرهنگ لغت معین
- فرهنگ بزرگ سخن