عکر
این صفحه مطابق معیارهای ویکیواژه (هیچ دلیلی ذکر نشدهاست حتما دلیلتان را ذکر کنید.) نامزد حذف سریع شدهاست.
اگر این صفحه در معیارهای حذف سریع صدق نمیکند، یا میخواهید مقاله را بهبود دهید، میتوانید این برچسب را بردارید؛ اما اگر خودتان پدیدآورندهٔ این صفحهاید برچسب را حذف نکنید، به زیر آن بیفزایید:
سپس دلیلتان را حتماً در زیر این الگو اضافه کنید. مدیران: پیوندهای به این صفحه، تاریخچه، (آخرین ویرایش) و سیاههها را قبل از حذف بررسی کنید. این صفحه آخرین بار توسط HAKHSIN (مشارکتها| سیاههها) ۱۰ ماه پیش ویرایش شدهاست.
|
فارسی ویرایش
ریشه لغت
- واژه های عربی زیر ریشه اوستایی دارند: فکر: Ava Kara ذکر: Adhiri Kara نکر: Ni Kara بکر: Aipi Kara سکر: Os kara شکر: Asha Kara مکر: Aiwi Kara حکر: Akh Kara عکر: A Kara وکر: Vi Kara پیرس: paarsitek
عکر
- عکر. [ ع َ ] ( ع مص ) حمله کردن و بازگشتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).حمله بردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). واگردیدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). عُکور. || میل نمودن به جائی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || باز گشتن به حرب. ( از منتهی الارب ). || باز گردانیدن خر خداوند را بسوی اهل و وطن خود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ----عکر. [ ع َ ] ( ع اِ ) گله شتر زائد از پانصد، یا گله شصت شتر، یا از پنجاه تا صد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَکَر. و رجوع به عَکَر شود. ----عکر. [ ع َ ک َ ] ( ع مص ) دردیناک گردیدن آب و شراب و روغن. ( از منتهی الارب ). رسوب نکردن آب و شراب به سبب غلظت آن. ( از اقرب الموارد ). گردآمدن دردی و ستبر و تیره شدن مایع. ( تاج المصادر بیهقی ). || جمع شدن دردی و ثفل در چراغدان. ( از اقرب الموارد ). ----عکر. [ ع َ ک َ ] ( ع اِ ) گله شتر زائد از پانصد، یا گله شصت شتر یا از پنجاه تا صد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَکر. و رجوع به عکر شود. || زنگ شمشیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دردی هر چیزی ، دردی زیت و شراب ، تیرگی آب که در تک حوض ماند. ( منتهی الارب ). دردی هرچیزی ، یعنی مانده و غلیظشده آن. ( از اقرب الموارد ). ثفل و درد چیزهاست و نزد اطبا مخصوص ثفل روغنهاست ،و آن در اکثر امور قوی تر از روغن صاف او و غلیظتر وکثیف تر از آن است. ( تحفه حکیم مؤمن ). لرت. خره. - عکرالدهن السوس ؛ دردی روغن سوس. ( از اختیارات بدیعی ). - عکرالزیت ؛ خره روغن زیتون. دردی زیت. ( الفاظ الادویه ). به پارسی درد زیت خوانند و بهترین آن کهن بود. ( از اختیارات بدیعی ). || ج ِ عَکَرة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سحاب عکر؛ ابر که قطعه قطعه شده باشد. چون گله های شتر. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عکرة شود. ----عکر. [ ع َ ک ِ ] ( ع ص ) آب تیره ، و دردی ناک از شراب و روغن و جز آن. ( منتهی الارب ). آب که از غلظت رسوب نکند. ( از اقرب الموارد ). ----عکر. [ ع ِ ] ( ع اِ ) اصل ونژاد هر چیزی : رجع فلان الی عکره ؛ به اصل خود بازگشت. باع عکره ؛ اصل زمین خود را فروخت. و نیز حدیث «لمانزل قوله تعالی اقترب للناس حسابهم ، تباهی أهل الضلالة قلیلا ثم عادوا الی عکرهم » بدین معنی است یعنی به اصل مذهب پست خود بازگشتند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عادت. ( از اقرب الموارد ).
فعلها | |||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
بن واژه | مصدر | ||||||
بن ماضی | بنگذشته | ||||||
بن مضارع | بنکنون | ||||||
شخص | مفرد | جمع | |||||
اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | ||
گذشته | من | تو | او | ما | شما | اویان/آنها | |
ساده | بنگذشتهم | بنگذشتهی | بنگذشته | بنگذشتهیم | بنگذشتهید | بنگذشتهند | |
استمراری | میبنگذشتهم | میبنگذشتهی | میبنگذشته | میبنگذشتهیم | میبنگذشتهید | میبنگذشتهند | |
کامل | بنگذشتهه بودم | بنگذشتهه بودی | بنگذشتهه بود | بنگذشتهه بودیم | بنگذشتهه بودید | بنگذشتهه بودند | |
التزامی | بنگذشتهه باشم | بنگذشتهه باشی | بنگذشتهه باشد | بنگذشتهه باشیم | بنگذشتهه باشید | بنگذشتهه باشند | |
مستمر | داشتم میبنگذشتهم | داشتی میبنگذشتهی | داشت میبنگذشته | داشتیم میبنگذشتهیم | داشتید میبنگذشتهید | داشتند میبنگذشتهند | |
حال | من | تو | او | ما | شما | اویان/آنها | |
ساده | بنکنونم | بنکنونی | بنکنوند | بنکنونیم | بنکنونید | بنکنونند | |
استمراری | میبنکنونم | میبنکنونی | میبنکنوند | میبنکنونیم | میبنکنونید | میبنکنونند | |
کامل | بنگذشتههام | بنگذشتههای | بنگذشتهه/بنگذشتههاست | بنگذشتههایم | بنگذشتههاید | بنگذشتههاند | |
ملموس | دارم میبنکنونم | داری میبنکنونی | دارد میبنکنوند | داریم میبنکنونیم | دارید میبنکنونید | دارند میبنکنونند | |
التزامی | ببنکنونم | ببنکنونی | ببنکنوند | ببنکنونیم | ببنکنونید | ببنکنونند | |
آینده | - | من | تو | او | ما | شما | اویان/آنها |
خواهم بنگذشته | خواهی بنگذشته | خواهد بنگذشته | خواهیم بنگذشته | خواهید بنگذشته | خواهند بنگذشته | ||
دستوری | - | تو | - | شما | - | ||
امر | ببنکنون | ببنکنونید | |||||
نهی | نبنکنون | نبنکنونید |
برگردان ویرایش
|