'Bold textItalic text

نبی پلویی امیرآبادی: شاعر_نویسنده_منتقد_اهل خراسان[نبی پلویی امیرآبادی، شاعر، نویسنده، و منتقد اهل ایران، به عنوان یک شخصیت چند بعدی شناخته می‌شود. او در زمینه شعر و نقد ادبی فعالیت داشته و دیدگاه‌های منحصر به فرد خود را در آثارش به تصویر کشیده است. امیرآبادی با سبک زندگی و نگرش‌های خود، توانسته است جایگاه خاصی در صحنه فرهنگ و ادب ایران پیدا کند. آثار او، با تلاش برای نقد و بررسی عمقی مسائل، نشان‌دهنده چشم‌انداز منحصر به فرد و پرسش‌های پویای اوست.امیرآبادی با شعرهای غمگین و عمیق خود، مخاطبان را به تأمل در معنای زندگی و وجود می‌کشاند. از دیدگاه او، حقیقت و دروغ همگان دارای زیبایی یکسان هستند. با تأکید بر ابهامات و تضادات زندگی، شاعر به دنبال رمزگشایی‌های عمیق در جوانب مختلف وجود است.امیرآبادی با شخصیت چالش برانگیز خود، تلاش می‌کند تا از طریق شعر و نقد، جوانب مختلف فرهنگ و هنر را برجسته کند و خواننده را به تأمل در جوانب پنهان و پوشیده‌ای از وجود هدایت کند. نظر در مورد این شاعر و نویسنده امیدی که در همه چیز را منکر می‌شود، باید با توجه به مفاهیم و اندیشه‌های او، به دیدگاه‌های مختلف نگاه کرد. این شاعر احتمالاً یک نگرش منحصر به فرد و غیرمعمول به زندگی و ادبیات دارد که از آنجا که همه چیز را در هاله‌ای از ابهام می‌بیند، به تقدیرات و قطعیت‌های مطلق شک دارد. او احتمالاً با استفاده از شعر و نثر، سعی در بیان پژوهش‌های فلسفی و عمق‌های روانی دارد که ممکن است برخی را به چالش بکشد. نظرات او ممکن است به عنوان یک نقد جامعه و فلسفه زندگی تلقی شود. این نگرش منحصر به فرد ممکن است برخلاف جریان‌های رایج باشد، اما می‌تواند به دیدگاه‌های جدید و تحولات فکری منجر شود. مردی برای زخم : آشنایی بیشتر با شخصیت NP.A نه آراسته و پیراسته است و نه ژولیده و مخدوش،نه آرام صحبت می‌کند و نه بلند نه پیداست و نه پنهان ، نه خاموش است و نه در فغان هیچ ردی از او نمی یابی ،هیچ حرفی از او نمی‌توانی هیچ ،اما به شخصه معتقدم در هر شرایطی می‌توان تمام انزوای او را در مواجهه با یک اتفاق دید . پای حرفش اگر بنشینی محال است که او را هزار مرتبه از هر عالمی که دیدی بالاتر نبینی و یا سخنوری چیره دست که کلمات در نگاهش تولید می‌شوند و پیش خوراکش کافیست چیزی باشد که نظرش را جلب کند . هیچ وقت ندیده ام نظرش را که متفاوت نباشد .تندیس آمالش اما حکایت از عالمی دیگر دارد . قانع است و متواضع ،اما به گاه غرش نه قنوت می‌شناسد نه رضا ،در تاریک‌ترین شبی که با او به سر بری روشن‌ترین ستاره را برایت به ارمغان خواهد آورد . اندوهناک است همیشه و در مواجهه با تو اندوهش را در جیب خواهد گذاشت و او در ژانر کمدی چیره دست تر از آن پمعروف میشود، اورا چنان که هستی را هرگز نخواهی شناخت بل او را چنانکه هست باید شناسی و این خود قوت غالب ماجراست . در منظر او حقیقت همانقدر زشت است که دروغ و در عین حال دروغ همانقدر زیباست که حقیقت .او زندگی را در مکاشفه می‌بیند و در تعریف چیزی حد نمی‌شناسد حتی اگر دیگر روز خلاف آن را به زبان آورد . هیچش باک نیست که او را سست عنصر بنامند چرا که همیت انسانی را در این می‌داند که نسبت به هیچ چیز تقیدی نداشته باشد و اصلا تعریف او از دنیا در لحظه خلاصه می‌شود و ارزش هر جمله یا کلمه در نظرش فقط همان لحظه است که استفاده می‌شود ولاغیر.در دید من او می‌بایست هزاران سال زیسته باشد وغیر این باشد برای هیچ کاری که از او برمی‌خیزد غایت نمی یابم.چگونه می‌شود کسی بتواند در مدت ۴دهه از همه چیز دیدگاهی متفاوت خلق کند و آن هنگام که ما از کشف چیزی در عجبیم...او نگاه معناداری به اطرافش بیندازد و سر را به معنایی که تنها خودش می‌داند تکان دهد و ترک کند . بی گمان او هر چه که هست متفاوت ترین نگاه ممکن را به هر آنچه می‌بیند آشکار می‌کند..هنر را خوب می‌فهمد و در پس زمینه ی هر هنر آنی را می‌بیند که خالق آن اثر به آن بی توجه بوده است . در هر زمان بعدی دیگر را دریافت می‌کند و انتظار تنها شیطانیست که میشناسد. در او چندین تن زندگی می‌کنند که در تمام عمر با هم در تضادند . یک تن از وجودش شعر می‌گوید، تن دیگرش منتقد جلوه می‌کند، یک تن از وجودش موسیقی مینوازد آن دگر منتقد سینماست و موسیقی ‌.تن دیگرش تاجر است و دیگر تن افضلش هیچگاه نخواهد توانست دو چیز را تحمل کند .پول در جیبش و شکم گرسنه همسایه اش. تنهای بسیار دیگری که حوصله را به غایت می‌بایست تا از او توان به گفتگو پرداخت . او را نه خدا توان شناخت و نه ... که اصلا در انجماد خونش چیزی برای شناخت نتوان دید .