visibly
Visibly /adv
به طور واضح، آشکار
Syn. Noticeably, obviously, clearly
Antonym. Invisibly (Without being seen)
صفت/adj. visible پیدا، مشهود
صفت/adj. visionary خیالی،رویایی،غیرواقعی
قید/adv. Can be seen power of imagination or wisdom, especially with regard to the future
اسم/n. vision دید، بینایی، رویا، خیال
فعل/v. view
Ken was visibly upset about his performance evaluation
كن به طور مشخص در مورد ارزیابی عملکردش ناراحت بود.
Stars are more clearly visible on a clear fall evening.
ستاره ها در یک آسمان صاف پاییزی واضح تر هستند.
The sign was visibly displayed.
علامت بطور واضح نمایش داده شده بود.
He saw in his vision
در عالم رویا دید.
These organisms enter the body invisibly
این موجودات زنده به طور نامشخص وارد بدن می شوند.
Visionary schemes for getting rich
نقشه های رویایی برای پولدار شدن.
He had a vision of his own death
یه رویایی از مرگ خودش دارد.
He has a poor vision.
او دید ضعیفی(بینایی کم) دارد.