فارسی

ویرایش

ریشه‌ لغت

ویرایش
  • فارسی

آوایش

ویرایش
  • /آزُردِه/

  صفت مفعولی

ویرایش

آزرده

  1. زنجیده خاطر، دلتنگ، اندوهگین، آزردن.
  2. (قدیمی): زخمی، مجروح.
    ز خون در کفّش خنجر افسرده بود/ بر و کتفش از جوشن آزرده بود «فردوسی»

برگردان‌ها

ویرایش
ترجمه

منابع

ویرایش
  • فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین/ فرهنگ شمس

زبان دیگر

ویرایش

ریشه‌ لغت

ویرایش
  • بهاری

آوایش

ویرایش
  • /آ/زِردِ/

'

  1. مترادف زِر زن در زبان فارسی، زرزرو. زمانی صرف می‌گردد که کسی بویژه بچه بدون بهانه دائم گریه کند.
    هم مِی‌شهَ آزِر دِ.
    همیشه زِر میزنه.