فارسی

ویرایش

ریشه‌ لغت

ویرایش
  • عربی

آوایش

ویرایش
  • /آلَت/

آلت

  1. آنکه وسیله انجام دادن کاری است. ابزار، وسیله. سبب، مایه. عضو، اندام.
  2. (مجاز): آنکه بدون فکر و اراده از دیگری اطاعت میکند و ندانسته وسیله برآورده شدن خواست‌های او قرار می‌گیرد.
  3. عضوی از بدن. اندام تناسلی مرد یا زن.
  4. در نجاری، قطعات باریک تخته یا فلز که در شیشه‌خور پنجره یا آرایش در و سقف بکار میرود.
  5. زین و برگ اسب. جوشن جنگجو.
    همه مهر جویید و افسون کنید/ ز تن آلت جنگ بیرون کنید «فردوسی»

برگردان‌ها

ویرایش
ترجمه

منابع

ویرایش
  • فرهنگ لغت معین/ فرهنگ شمس/ شاهنامه