اتمامحجت
فارسی
ویرایشریشه لغت
ویرایش- فارسی
آوایش
ویرایش- /اِتمام/حُجَّت/
اسم مرکب
ویرایشاتمامحجت
- تمام کردن حجت بر خصم، اولتیماتوم. اتمام حجت کردن.
- تصمیم گرفته بود که او را بزنی بگیرد و برای اتمام حجت با پدرش داخل مذاکره شد. «صادق هدایت»
مترادفها
ویرایشمنابع
ویرایش- فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین