فارسی

ویرایش
  1. اندیشتن
  2. فکر کردن، اندیشیدن
    زاغ و روبه حال وی چون دیدند شک دردش را دوا اندیشتند[۱]
    چون درست اندیشتن درست زیستن است.[۲]

آوایش

ویرایش
  • [ændiʃˈtæn]، /اَندیشتَن/

برگردان‌ها

ویرایش