فارسی ویرایش

گونه‌های دیگر نوشتاری ویرایش

ریشه لغت ویرایش

  • فارسی

آوایش ویرایش

  • /هال/

  اسم ویرایش

حال(حال به چم حالت عربی است)

  1. وضعیت جسمی یا روحی انسان، حالت روحی و خلقی مناسب که در فرد، توانایی انجام کاری را دارد.
  2. حلول کننده، فرود آینده.
  3. کیفیت چیزی.
  4. زمان حاضر.

ریشه شناسی۲ ویرایش

  صفت ویرایش

  1. زمان، حال.(حال به چم زمان حال فارسی است)
  2. (تصوف): در عرفان، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود.
  3. وضع روحی یک فرد. ما برون را ننگریم و قال را     ما درون را بنگریم و حال را[۱]

1.^  مولوی

 مثال ویرایش

  1. حال کسی را جا آوردن کنایه از: کسی را تنبیه کردن.
  2. به هم خوردن حال کسی الف- تغییر حال دادن. ب- غش کردن. ج- استفراغ کردن.

––––

برگردان‌ها ویرایش

منابع ویرایش

  • فرهنگ لغت معین
  • فرهنگ بزرگ سخن

پانویس ویرایش