خرامان
فارسی
ویرایشریشه شناسی
ویرایش- نیاهندوایرانی
آوایش
ویرایش- [خَرام/آن]
صفت
ویرایشخرامان
- دارای حالت خرامیدن،، در حال خرامیدن، رونده با ناز و تکبر و تبخ.
صفت فاعلی
ویرایش- خرامنده. (يادداشت بخط مرحوم دهخدا)
- رونده با ناز و تکبر و تبختر. (ناظم الاطباء)، (شرفنامه منيری)
- خوش رفتار. (غياث اللغات)
- مختال . (زمخشری).
مثال
ویرایش- بهفرمود کاين را بجای آوريد -- همان باغ يکسر بپای آوريد
- بهجستند بسيار هر سوی باغ -- بهبردند زير درختان چراغ
- نهديدند چيزی جز از بيد و سرو -- خرامان بهزير گل اندر تذرو (فردوسی)
- وز آن پس بيامد خرامان دبير ..... بهیاورد قرطاس و مشک و عبير (فردوسی)
- خصم خرامان درين ضياع فراوان. (ناصرخسرو)
––––
برگردانها
ویرایشترجمه | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
ویرایش- فرهنگ لغت معین
- فرهنگ بزرگ سخن