فارسی ویرایش

ریشه لغت ویرایش

  • ایرانی

آوایش ویرایش

  • /لَنج/–/لِنج/

  اسم ویرایش

لَنج

  1. کِشتی، نوعی قایق بزرگ که از چوب ساخته می‌شود؛ این واژه در میان کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز رایج است.
  2. لنگ: شل، اعرج، لنگ.
  3. لُپ، خرام، ناز، سدر.

  فعل ویرایش

  1. بیرون کشیدن، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی.

زبان دیگر ویرایش

لُنج

  1. لب

لُنج

  1. مدخل کندوی زنبور عسل.
  تکمله ویرایش
  1. بيرون، رخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی)
  2. لفج، پوز، فرنج، بتفوز، نول، لوچه، مشفر در شتر.
  3. بيرون، روی و رخ و بيرون لب را نيز گويند.(اوبهی).
  4. لب ستبر. لوشه، لبشفه. لُپ.
  5. اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گويند بيرون روی است يعنی بر دور بينی و پاره‌ای از روی و تمام چانه و زنخ. (برهان)
  6. درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند.
  7. خرام، ناز. (غياث).
  8. خرام و آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر. (برهان)
  9. لنگ. شَل. اعرج.
  10. برکشيدن، بیرون کشیدن، آويختن. (برهان )
  11. (فعل امر): امر از لنجیدن به معنی بيرون کشيدن، يعنی بيرون‌کش و بيرون‌بر و بيرون‌بيار.

منابع ویرایش

  • فرهنگ لغت معین