چم
فارسی
ویرایشریشه شناسی
ویرایش- پهلوی
آوایش
ویرایش- [چَم]
اسم
ویرایشچم
- خم، خمیدگی انحنا.
- شیوه، طرز، شگرد.
- جرم، گناه.
- معنا، معنی، شرح.
- دلیل، منطق.
- لاف، تفاخر.
- سینه، صدر.
- (عامیانه): رگ خواب یا نقطه ضعف هر کس.
- رمز بهکار بردن چیزی یا تسلط یافتن بر کسی.
واژه چم
معادل ابجد 43
تعداد حروف 2
تلفظ čem
نقش دستوری اسم
ترکیب (ضمیر) [مرکب از چه + م] [پهلوی ]
مختصات (چَ)(ص .)
آواشناسی Cam
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
صفت
ویرایش- خمیده، منحنی.
- ساخته، آراسته.
- اندوخته، فراهم آمده.
زبان لری
ویرایش- چَم در زبان لری یعنی قرار گرفتن در کنار رودخانه است. گاه به کنار رودهای خشکیده نیز چم میگویند.
- چم معنی چشم (به فتح چ)، به معنی رفتن (به کسر چ). در اصطلاح چم انداختن :یعنی نگاه کردن به ...
گنابادی
ویرایش- در گویش گنابادی یعنی تسلط ، احاطه ، مسلط بودن ، جهت درست قرار گرفتن بدن برای انجام فعل و کاری
- رفتار به ناز، خرام.
- خرامیدن، خرامش، قدمزنی با تبختر.
- جانور، حیوان بارکش.
کرمانی
ویرایشچُم
- در گویش کرمانی بهمعنی نمیدانم کوتاه شده کلمه چهمیدانم، (بیشتر زمانی بهکار میرود که فردی چیزی را نمیداند یا دانستن آن موضوع برایش مهم نیست).
واژههای وابسته
ویرایش- چم گویی (به معنای منطق)
- چم ورزی (استدلال کردن)
- دویچمگوئیک (به معنای دیالیکتیک)
––––
برگردانها
ویرایشترجمه | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
ویرایش- فرهنگ لغت معین
- فرهنگ بزرگ سخن
- لغتنامه دهخدا