فارسی

ویرایش

ریشه‌ لغت

ویرایش
  • فارسی

آوایش

ویرایش
  • /گَز/

گز

  1. (قدیمی): واحد طول که در قدیم معادل ۲۴ انگشت بود.
  2. نوعی شیرینی سنتی متعلق به اصفهان است. گز اصفهان، سوغاتی اصفهان.
  3. نوعی پارچه. نوعی تیر بی‌پر. گاز، دندان، سن.

گِز

  1. نگاه کردن؛ خیره شدن به شخص یا چیزی.
  1. گس.
  1. گز نکرده پاره کرده کنایه از: کاری نسنجیده و از روی بی‌فکر کردن.

برگردان‌ها

ویرایش
ترجمه

منابع

ویرایش
  • فرهنگ لغت معین/ فرهنگ شمس/ شاهنامه