فارسی ویرایش

گونه‌های دیگر نوشتاری ویرایش

ریشه‌ لغت ویرایش

  • فارسی

آوایش ویرایش

  • /آزِندَن/

  مصدر فعل متعدی ویرایش

آزندن

  1. خراش دادن با چیزی، آجیدن. خلاندن. آزن.
  2. عضله‌های بیمار به سوزن‌ها همی آزنند. «»جرجانی»

منابع ویرایش

  • فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ شمس

زبان دیگر ویرایش

ریشه‌ لغت ویرایش

  • بهاری

  اسم ویرایش

'

  1. مترادف دست‌کم، نسبتاً در زبان فارسی، زمانی صرف می‌گردد که بخواهند تعداد یا دفعات چیزی یا کسی را یادآوری کنند.
    آزِنَن یوز دَفَع گَلْدِم!
    دست‌کم صد بار آمدم!