فارسی

ویرایش

ریشه لغت

ویرایش
  • فارسی

آوایش

ویرایش
  • /آفَت/

آفت

  1. آنچه سبب فساد، تباهی، خرابی، زیان، بیماری، و مانند آنها می‌شود؛ بلا و سختی. آسیب. مفردِ آفات.
  2. (پزشکی): ضایعه کوچک و دردناک به رنگ قرمز یا سفید در دهان که احتمالا ناشی از عفونت قارچی است.
  3. واژه  آفت. [ ف َ ] ( ع اِ ) ( شاید از ریشه آکفت فارسی ) آفة. آفه. عاهت. عاهه. عارضه. ( زمخشری ).جانحه. زحمت. علت. بلا. بلیه. ضرر. آکفت. آسیب. بیماری. ( ربنجنی ). گزند. عیب. آهو. ج ، آفات : رسیده آفت نشبیل او به هر کامی نهاده کشته آسیب او به هر مشهد منجیک. خردمند باشید و پاکیزه دین از آفت همه پاک و بیرون ز کین. فردوسی. سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند.( تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود... حاجتمند شود بطبیبی که آن آفت را علاج کند. ( تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا آید در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد. ( تاریخ بیهقی ).
  1. (گفتگو): هوشیار و زیرک در جهت خوبی یا بدی.
  2. (گفتگو): بسیار زیبا و عشوه‌گر.

واژه‌های مشتق شده

ویرایش

برگردان‌ها

ویرایش
ترجمه

منابع

ویرایش
  • فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین/لغت نامه دهخدا