کلک
فارسی
ویرایشریشه لغت
ویرایش- فارسی
آوایش
ویرایش- /کَلَک/
اسم
ویرایشکلک
- فن، حقه، استعداد.
- چیزی شبیه قایق ساخته شده با چوب و تخته و چند خیک باد کرده.
- قایقی است که از به هم پیوستن چند قطعه چوب، نی یا الوار ساخته میشود، گاه چند مشک پر از هوا نیز به زیر آن میبندند.
- (عامیانه): حیله، فریب، نیرنگ، نیش.
- (عامیانه): بغل، آغوش.
- پیزر، بردی.
ریشه شناسی۲
ویرایش- /کِلْک/
- خامه، قلم، انگشت.
- در گویش تونی و گویش گنابادی به انگشت کوچک دست و پا گویند ، زکاوت ، تیزهوشی ، زرنگی ، هوش.
صفت
ویرایش- /کِلْک/
- شوم، نامبارک.
- چهار دندان تیز درنداگان.
- ناب.
ریشه شناسی۳
ویرایش- /کِلِک/
زبان دیگر
ویرایش- ترکی
- نوعی ویژه از منقل، آتشدان.
مثال
ویرایش- کَلَک: با حیله و فریب کسی را کندن، کسی را از میان برداشتن. کسی را با توطئه از کار برکنار کردن.
- کَلَک مرغابی: ترفند بسیار زیرکانه.
––––