نگین کاری ایرانیان، جوبجی ۵۷۵ پ. م.

فارسی ویرایش

ریشه لغت ویرایش

  • فارسی

آوایش ویرایش

  • /نِگین/

  اسم ویرایش

نگین

  1. گوهر و سنگ قیمتی که روی انگشتر نصب کنند. (ناظم الاطباء)
  2. فیروزه و لعل و یاقوت و الماس، زمرد یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگین‌دان حلقه انگشتری کار بگذارند.
  3. زن آرمان.
  4. فصّ، نگینه. (یادداشت دهخدا)

  مثال ویرایش

  1. نگین بدخشی بر انگشتری -- ز کمتر به کمتر خرد مشتری. (بوشکور)
  2. بخندید بهرام و کرد آفرین -- رخش گشت همچون بدخشی نگین. (فردوسی)
  3. برآید رخ کوه رخشان کند -- جهان چون نگین بدخشان کند. (فردوسی)

––––

برگردان‌ها ویرایش

منابع ویرایش

  • فرهنگ لغت معین