آفتابلببام
فارسی
ویرایشریشه لغت
ویرایش- فارسی
آوایش
ویرایش- /آفتابِ/لبِ/بام/
اسم مرکب
ویرایشآفتابلببام
- (گفتگو): فرد پیری که در شُرف مرگ و نابودی است؛ سالخورده نزدیک به مرگ.
- دار و ندار من برای شما چند نفر اولاد است ... والّا از من گذشته و آفتاب لب این بامم. «نظامالسلطنه»
مترادفها
ویرایش- آفتاب، آفتاب دادن، آفتاب پریدن، آفتاب گرفتن، آفتاب خوردن، آفتاب چریدن، آفتاب سا، آفتاب شدن، آفتاب بالانس، آفتاب پرست، آفتاب به آفتاب، آفتاب پهن شدن، آفتاب بالا آمدن، آفتاب اندا، آفتاب گز کردن
منابع
ویرایش- فرهنگ بزرگ سخن