فارسی ویرایش

ریشه لغت ویرایش

  • فارسی

آوایش ویرایش

  • /آفتابِ/مغرب/

  اسم مرکب ویرایش

آفتاب‌مغرب

  1. آفتاب کسی از مغرب درآمدن، به مجاز: بیچاره و بدبخت شدن او، چاره‌ای نداشتن.
    بدبخت، دیگر آفتابت از مغرب درآمده، برو‌ گُم شو «مخمل‌باف»

مترادف‌ها ویرایش

منابع ویرایش

  • فرهنگ بزرگ سخن