سختن

فارسی

(سَ تَ)

مصدر متعدی

1. سنجیدن، وزن کردن.

منابع

• فرهنگ لغت معین

فعل

1. سختن

1. آزمایش کردن

فعل‌ها
بن واژه			سختن
بن ماضی			سخت
بن مضارع			سنج
شخص		مفرد			جمع
		اول شخص	دوم شخص	سوم شخص	اول شخص	دوم شخص	سوم شخص
گذشته		من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
	ساده	سختم	سختی	سخت	سختیم	سختید	سختند
	استمراری	می‌سختم	می‌سختی	می‌سخت	می‌سختیم	می‌سختید	می‌سختند
	کامل	سخته بودم	سخته بودی	سخته بود	سخته بودیم	سخته بودید	سخته بودند
	التزامی	سخته باشم	سخته باشی	سخته باشد	سخته باشیم	سخته باشید	سخته باشند
	مستمر	داشتم می‌سختم	داشتی می‌سختی	داشت می‌سخت	داشتیم می‌سختیم	داشتید می‌سختید	داشتند می‌سختند
حال		من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
	ساده	سنجم	سنجی	سنجد	سنجیم	سنجید	سنجند
	استمراری	می‌سنجم	می‌سنجی	می‌سنجد	می‌سنجیم	می‌سنجید	می‌سنجند
	کامل	سخته‌ام	سخته‌ای	سخته/سخته‌است	سخته‌ایم	سخته‌اید	سخته‌اند
	ملموس	دارم می‌سنجم	داری می‌سنجی	دارد می‌سنجد	داریم می‌سنجیم	دارید می‌سنجید	دارند می‌سنجند
	التزامی	بسنجم	بسنجی	بسنجد	بسنجیم	بسنجید	بسنجند
آینده	-	من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
		خواهم سخت	خواهی سخت	خواهد سخت	خواهیم سخت	خواهید سخت	خواهند سخت
دستوری		-	تو	-		شما	-
	امر		بسنج			بسنجید
	نهی		نسنج			نسنجید

برگردان‌ها

انگلیسی: balance