چفتیدن

فارسی

آوایش

1. چَ دَ

فعل

1. خم کردن، خم شدن

فعل‌ها
بن واژه			چفتیدن
بن ماضی			چفتید
بن مضارع			چفت
شخص		مفرد			جمع
		اول شخص	دوم شخص	سوم شخص	اول شخص	دوم شخص	سوم شخص
گذشته		من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
	ساده	چفتیدم	چفتیدی	چفتید	چفتیدیم	چفتیدید	چفتیدند
	استمراری	می‌چفتیدم	می‌چفتیدی	می‌چفتید	می‌چفتیدیم	می‌چفتیدید	می‌چفتیدند
	کامل	چفتیده بودم	چفتیده بودی	چفتیده بود	چفتیده بودیم	چفتیده بودید	چفتیده بودند
	التزامی	چفتیده باشم	چفتیده باشی	چفتیده باشد	چفتیده باشیم	چفتیده باشید	چفتیده باشند
	مستمر	داشتم می‌چفتیدم	داشتی می‌چفتیدی	داشت می‌چفتید	داشتیم می‌چفتیدیم	داشتید می‌چفتیدید	داشتند می‌چفتیدند
حال		من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
	ساده	چفتم	چفتی	چفتد	چفتیم	چفتید	چفتند
	استمراری	می‌چفتم	می‌چفتی	می‌چفتد	می‌چفتیم	می‌چفتید	می‌چفتند
	کامل	چفتیده‌ام	چفتیده‌ای	چفتیده/چفتیده‌است	چفتیده‌ایم	چفتیده‌اید	چفتیده‌اند
	ملموس	دارم می‌چفتم	داری می‌چفتی	دارد می‌چفتد	داریم می‌چفتیم	دارید می‌چفتید	دارند می‌چفتند
	التزامی	بچفتم	بچفتی	بچفتد	بچفتیم	بچفتید	بچفتند
آینده	-	من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
		خواهم چفتید	خواهی چفتید	خواهد چفتید	خواهیم چفتید	خواهید چفتید	خواهند چفتید
دستوری		-	تو	-		شما	-
	امر		بچفت			بچفتید
	نهی		نچفت			نچفتید