تعریفتن

فارسی

مصدر

• /تَعریفْتَنْ/ تعریف + ـتن

1. فرایند شناساندن چیزی با استفاده از مفهوم‌های شناخته‌شده:

   تعریفتن اصطلاح‌های به کار رفته در یه مقاله برای مخاطب‌ها یه امر ضروری است.

فعل

تعریفتن

• /تَعریفْتَنْ/

1. یه مفهوم جدید را با استفادن از مفهوم‌های شناخته‌شده شناساندن:

   برای آموزاندن یه مطلب بهتره نخست مفهوم‌های بنیادی را بتعریفیم.

   در واژه‌نامه‌ها واژگان پیچیده با واژگان ساده‌ی شناخته‌شده تعریفته می‌شوند.

فعل‌ها
بن واژه			تعریفتن
بن ماضی			تعریفت
بن مضارع			تعریف
شخص		مفرد			جمع
		اول شخص	دوم شخص	سوم شخص	اول شخص	دوم شخص	سوم شخص
گذشته		من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
	ساده	تعریفتم	تعریفتی	تعریفت	تعریفتیم	تعریفتید	تعریفتند
	استمراری	می‌تعریفتم	می‌تعریفتی	می‌تعریفت	می‌تعریفتیم	می‌تعریفتید	می‌تعریفتند
	کامل	تعریفته بودم	تعریفته بودی	تعریفته بود	تعریفته بودیم	تعریفته بودید	تعریفته بودند
	التزامی	تعریفته باشم	تعریفته باشی	تعریفته باشد	تعریفته باشیم	تعریفته باشید	تعریفته باشند
	مستمر	داشتم می‌تعریفتم	داشتی می‌تعریفتی	داشت می‌تعریفت	داشتیم می‌تعریفتیم	داشتید می‌تعریفتید	داشتند می‌تعریفتند
حال		من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
	ساده	تعریفم	تعریفی	تعریفد	تعریفیم	تعریفید	تعریفند
	استمراری	می‌تعریفم	می‌تعریفی	می‌تعریفد	می‌تعریفیم	می‌تعریفید	می‌تعریفند
	کامل	تعریفته‌ام	تعریفته‌ای	تعریفته/تعریفته‌است	تعریفته‌ایم	تعریفته‌اید	تعریفته‌اند
	ملموس	دارم می‌تعریفم	داری می‌تعریفی	دارد می‌تعریفد	داریم می‌تعریفیم	دارید می‌تعریفید	دارند می‌تعریفند
	التزامی	بتعریفم	بتعریفی	بتعریفد	بتعریفیم	بتعریفید	بتعریفند
آینده	-	من	تو	او	ما	شما	اویان/آن‌ها
		خواهم تعریفت	خواهی تعریفت	خواهد تعریفت	خواهیم تعریفت	خواهید تعریفت	خواهند تعریفت
دستوری		-	تو	-		شما	-
	امر		بتعریف			بتعریفید
	نهی		نتعریف			نتعریفید

برگردان

دادن توانایی

• انگلیسی: define (en)