کس
فارسی
ریشهشناسی
(کَ)
کَسَ /kasa/ در گویش گنابادی به معنای کاسه و ظرف است.
اسم
- شخص، مردم، ذات.
(ض. مبهم)
- شخص مبهم.
- فردی، احدی.
- یار، رفیق، همدم.
- خویش، خویشاوند.
- مرد، جوانمرد.
منابع
- فرهنگ فارسی معین
(کُ)
(عامیانه)
- اندام خارجی تناسلی زن، فَرْج
جمع
- ~خُل: کمعقل، دیوانه. ~مشنگ: کمعقل، خُل.
منابع
- فرهنگ فارسی معین
آوایش
- هجاوندی :کَس
- کس
- فرد انسان
برگردانها
ترجمهها
انگلیسی: body |
جستارهای وابسته
آوایش
- هجاوندی :کُس
اسم
- کس
- زیستشناسی: بخش بیرونی آلت تناسلی جنس مؤنث که از لوبهای بزرگ و کوچک و دهانه ورودی مهبل تشکیل شدهاست. استفاده از این نام در گفتار رسمی زبان فارسی زننده تلقی میشود و بجای آن از فرج یا شرمگاه استفاده میشود.
- شرمگاه زن. موضع جماع زنان که عربان فرج خوانند. شرم زن. فرج زن. چوز. نس.
برگردانها
|
صفت
- کس به معنی دختر بسیار زیبا، این کلمه در زبان عامیانه کاربرد دارد. مثال:
- عجب کُسی بود؛ یعنی دختر یا زن خیلی خوشکلی بود.
- به پسری که خوشکل است و معمولاً سن بین ۱۳–۲۰ سال دارد نیز اطلاق میشود.
عجب کسیه (در مخاطب به پسر). یعنی: وی بچه خوشکل است.
- کنایه به زشت بودند پسر یا دختر نیز معنی میدهد.
عجب کسیه (در مخاطب به یک دختر، زن یا پسر بسیار زشت و نا زیبا). یعنی: خیلی زشت و بدقیافه است.
ترکیبها
ّّ* کس لیس
مترادفها
جستارهای وابسته
- انگلیسی
- person