رمق
فارسی
ویرایشریشه لغت
ویرایش- ایرانی
آوایش
ویرایش- [رَمَق]
اسم
ویرایشرمق
- آخرین نیروی زندگی که در تن کسی باقی میمانَد.
- (مجاز): تاب، توان، طاقت، باقیمانده جان.
مترادفها
ویرایشزبان دیگر
ویرایش- عربی
- گله، رمه
- نگریستن به کسی. نگریستن یا به نگاه سبک نگریستن کسی را. نگریستن کسی را به نگاه سبک. طول دادن نگریستن را بر کسی. رمق به بصر کسی را: با مراقبت و مواظبت چشم به دنبال وی داشتن.
- عیش رَمِق: اندک از معیشت که باقی جان را نگاه دارد. آنچه رَمَق را حفظ کند.
- سست، ضعیف.
- درویشانی که روزگار را به اندک معیشت گذارنند. صیغهی جمع رامِق و رَموق.
- فقیرانی که به اندک مایه از معیشت اکتفاء کنند.
- بدخواهان. حاسدان. حسودان.
- اندکی از مایهی زندگی.
- باقی جان. باقی دمه . بقیه حیات. بقیه جان. نَفَس آخرین.
مثال
ویرایش- مرا صد رمق حاصل میبود. (کلیله و دمنه)
- و مژده داد که خواجه را رمقی باقی است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 74)
- و در حفظ رمق میکوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 296)
- کسی در بیابان سگی تشنه یافت -- برون از رمق در حیاتش نیافت. (سعدی)
- رمق ماندن: هنوز زنده بودن. هنوز روح از بدن کاملاً مفارقت نکردن.
مثال
ویرایش- از من رمقی به سعی ساقی مانده ست -- وز صحبت خلق بیوفاقی مانده ست. (منسوب به خیام)
- گو رمقی بیش نماند از ضعیف -- چند کند صورت بیجان بقا. (سعدی)
- بعد شبان روزی دگربر کنار افتاد از حیاتش رمقی مانده. (سعدی)
- سد رمق کردن: مانع فراق جان از بدن شدن . جلو مفارقت روح را گرفتن.
مثال
ویرایش- و بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 296)
- در تداول فارسی زبانان ، زور. قوت . قدرت . تاب و توان.
مثال
ویرایش- و من چون اندک رمقی بازیافتم ... (ترجمه تاریخ یمینی ص 329)
- از رمق افتادن: تاب و توان از دست دادن. کوفته و مانده شدن. مثلاً گویند: امروز از بس راه رفتیم از رمق افتادیم .
- ضرب المثل: رقم رمق می خواهد'، مانند بهتر از تیغسخن را نبود هیچ ظهیر (ناصرخسرو)
- بدین معنی است که نفوذ حکم موقوف به قدرت و زور است.
- قوت در غذا. خاصیت غذایی: این آبگوشت رمق ندارد، یعنی خاصیت و ماده غذایی آن اندک است.
- رمه گوسپندان آن معرب رمه است. گلهای از گوسفند و آن معرب رمه فارسی است.
––––
برگردانها
ویرایشترجمه | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
ویرایش- فرهنگ لغت معین
- فرهنگ بزرگ سخن